روان
س
۱- از دیدگاه علوم آکادمیک
با گشت و گذاری در جهان علم
به ویژه در محدوده روانشناسی، به سرعت به این حقیقت دست می یابیم که این کلمه در مفاهیم مختلف بکار می رود و دلیل آن نیز این است که آن مفاهیم نیز بطور دقیق تعریف نشده اند. برای مثال روان را ذهن، توانایی فکری، روح، و یا حتی عقل می دانند که بازتاب آن در رفتار انسانها و حتی حیوانات، قابل مشاهده و تجزیه و تحلیل است. این در حالی است که هیچگونه تعریفی از ذهن، روح
و عقل نیز ارائه نشده است.س ویلهلم ماکسیمیلیان وونت (۱۸۳۲ –۱۹۲۰)، استاد دانشگاه و فیزیولوژیست آلمانی را یکی از اولین کسانی می دانند که بطور تجربی بر روی روان
با همان تصوری که از آن می رفت، پرداخت. جهان علم به او لقب پدر روانشناسی تجربی و آزمایشگاهی را داده است. گفته می شود از وی چیزی حدود ۵۴۰۰۰ صفحه سند به جای مانده است. با این حال تعریف صحیح و کاملی از روان از جانب وی برجای نمانده است، زیرا او نیز مانند همه دیگر کسانی که بعد از وی بر روی این فنومن به تحقیقات پرداختند، بر روی رفتار بیماران تمرکز داشت، بی آنکه ریشه و فاکتهای ماثر در ایجاد روان را بشناسد.
س این امکان وجود دارد که افکار یک روانشناس دیگر که کمی قبل از وونت در آمریکا بر روی این مقوله مشغول به کار بود ، بر روی تحقیقات او تاثیرگذاشته باشد. این محقق ویلیام جیمز (۱۸۴۲–۱۹۱۰) بود. وی نه تنها در امر روانشناسی، بلکه در محدوده فلسفه
نیز فعال بود. جیمز را به عنوان بنیانگذار مکتب پراگماتیسم یا عملگرایی می شناسند.س
در این میان تا زمان حاضر، افراد زیادی ظهور یافتند و با تحقیقات خود بر روی رفتار و حالات فردی و یا گروهی و اجتماعی اشخاص و حتی حیوانات، تعریفی بر تعاریف موجود در مورد این علم افزودند. محققینی مانند ادوارد لی ثورندایک (۱۸۷۴ – ۱۹۴۹)، یک روانشناس تطبیقی آمریکایی، و یا آلبرت بندورا(تولد در ۱۹۲۵ در آلبرتای کانادا ) که از روانشناسان هم عصر محسوب می شوند. این آخری استاد دانشگاه استندفورد آمریکا بود و نوعی تعریف برای روانشناسی
ارائه داد که آنرا در فارسی به روانشناسی شناختی[1]
ترجمه کرده اند که چندان دلچسب نیست. در این تعریف، انسان یک موجودی در نظر گرفته می شود که قادر است اطلاعات را مانند یک کامپیوتر پردازش کند و از این فرآیند نتیجه ای معقول بگیرد. در این نوع نگرش و تعاریف ارائه شده، نیز اثری از تشریح پدیده روان در دست نمی باشد.س یکی دیگر از روانشناسان بنام آمریکایی، آبراهام هَرولد مَزْلو[2]
(۱۹۰۸ - ۱۹۷۰) بود که به عنوان پدر روانشناسی انسانگرا معروف شد و به ثبت رسید. شهرت وی بیشتر به علت طرح تز«سلسله مراتب نیازهای انسانی»
بود.س
در دهه هفتاد در آمریکا، مشهورترین محقق و دانشمند که در زمینه روانشناسی، آزمایشات متعددی را به انجام رساند، شخصی بود به نام برهاس فردریک اسکینر[3]
(۱۹۰۴ - ۱۹۹۰). جهان علم این دانشمند را طراح نظریه «رفتارگرایی رادیکال»
می داند. از آنجا که وی را دانشمندی می دانند که به خدا باورمند نبود، از اینرو بدیهی است که در تفکرات خود مقوله متافیزیک را دخالت نداده باشد.س
یکی از روانشناسان جنجالی اگزیستانسیالیستی آمریکایی، کارل راجرز[4]
(۱۹۰۲ - ۱۹۸۷) است. این شخص را به عنوان پدر روان
درمانی می شناسند. وی یکی از کسانی بود که درمان اختلالات روانی، که ریشه در تغییرات احساسی و شخصیتی داشته و بر رفتار انسانها تاثیر می گذارد را با استفاده از متد گفتگو با بیمار و شنیدن نظرات او و گوش دادن به حرفهایش، گرچه بی پایه و مخدوش، و راهنمایی کردن او معطوف می داشت.س گرچه همه افراد نامبرده فوق و بسیاری دیگر که در این مقاله مختصر به نام آنها اشاره نشده است، در محدوده علم روانشناسی اثرات ویژه خود را برجای نهاده اند، اما گویا مشهورترین چهره همه زمانها، زیگموند فروید اتریشی باشد که در سال ۱۸۵۶ میلادی متولد شد و در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹از دنیا رفت. این روانشناس مشهور که اکثر نقطه نظراتش هنوز در دانشگاه های جهان تدریس می شوند، به مسائل مربوط به رفتار انسان با دیدی عمیق تر نگریست و توانست برخی تعاریف ارائه شده در این زمینه را کامل تر کند، با این حال وی نیز تعریفی کامل که ریشه و خاستگاه و عوامل تشکیل دهنده روان را تشریح کند ارائه نداد.س
از آنجا که در شماره بیست و سوم اندیشه آنلاین آلمان مقاله ای در مورد روانکاوی این دانشمند سرشناس اتریشی نوشته ام که با نام «نظری مختصر بر فرویدیسم» انتشار یافت، از اینرو در اینجا قصد ورود به آن مقوله را ندارم. علاقمندان می توانند برای دریافت اطلاعات بیشتر به آن مقاله رجوع نمایند.س در هر حال همه این دانشمندان که رفتار انسانها
و حتی حیوانات را مورد تحقیق و بررسی قرار داده اند، توانسته اند گوشه هایی از این راز سربه مُهر را روشن ساخته، شِمایی از پدیده ای به نام روان را ترسیم نمایند، اما با کمال تاسف باید گفت، این شِما، تنها سایه ای از حقیقت است. واقعیت دیگر آنکه، همانطور که به آن اشاره شد، چه در محدوده روانشناسی تئوریک و چه در قالب روانشناسی تجربی، هرگز کسی تا به امروز تعریفی کامل از «روان»
را ارائه نداده ، و آنرا تعیین محل ننموده است.
س
س ۲-روان از دیدگاه دانشگاه سیرکمال
استاد الهی
معتقد است، تا زمانی که دانشمندان، روح
را بطور کامل نشناسند، قادر به شناخت صحیح روان نخواهند بود. در این ارتباط ما در دانشگاه سیرکمال، برای اولین بار در جهان، توانستیم با استفاده از آموزش های استاد الهی
که از یک سو معضلاتی چون، ارواح چهارگانه جمادی، گیاهی، حیوانی و بشری را تشریح می نماید و از سویی دیگر، به آنالیز روح ملکوتی
و اجزای تشکیل دهنده آن می پردازد و رابطه آنرا با روح بشری
توضیح می دهد و همینطور با ارائه تعالیمی در مورد بند اتصالی که خودیت واقعی را به جسم فیزیکی متصل می کند و نحوه کارکرد این بند، و از طرف دیگر تشریح عواملی که بر تعامل مابین دو بعد خودیت حقیقی، یعنی روح بشری و روح ملکوتی، موثر واقع می شوند، روان را تعیین محل نموده، آنرا بطور علمی و از طریق بیولوژی و با استفاده از یافته های منتج از تحقیقاتی که بر روی مغز و کورتکس آن صورت پذیرفته، تشریح نموده توضیح دهیم. نتیجه این تحقیقات را در کتاب «انسان از دیدگاه دانشکاه سیرکمال» و همینطور در کتاب «بیولوژی بعد کوانتم، قبل، در میان و بعد از بیگ بنگ»[5]
که به زبان آلمانی می باشد، ثبت کرده ام که در زمان خود در سایت پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان انتشار خواهد یافت.س از آنجاکه در این مقاله قرار است به مشکلی به نام اضطراب، دلشوره و یا دلهره پرداخته شود، فقط لازم است به این امر اشاره شود که روان در ارتباط مستقیم با خودیت واقعی
هر شخص می باشد، از اینرو شخصیت روانی هر فرد تا حدودی بازتابی از داده های بانک اطلاعاتی خودیت واقعی (خودیت حقیقی) آن شخص می باشد.
س
ریشه دلشوره از دیدگاه روانشناسی
اضطراب به عنوان یک بیماری:س
در روانکاوی فرویدیسم، بطور خلاصه، واکنشی به تراکم تنشهای غریزی تعریف می شود. وی در اولین تعریف خود از اضطراب آن را به این صورت تعریف می کند:س
س" کاهش-تنش که در آن انگیزه در جهت کاهش یا تخلیه تنشهای غریزی عمل میکند و اضطراب محصول این تنش است."
البته این مطلب کمی خلاصه شده است.س
فروید در سال های بعد، در نظریه خود تجدید نظر نمود و آن را بدین شکل به زعم خود، اصلاح نمود:س
س"اضطراب علامت خطری به انسان در خصوص احتمال قریبالوقوع بودن یک ضربه آسیب زا است." (سند شماره دو)س در پی کسب اطلاعاتی بیشتر در مورد این مشکل روانی، یعنی اضطراب، همه تعاریفی که بعد از فروید ارائه شد کمابیش همانست، منتهی با کلماتی دیگر. چیزی که بطور دقیق در هیج تعریفی ارائه نشده است، این است که چرا در شرایط مساوی و متعارف برای عده ای از افراد، برخی از آنها دچار بیماری اضطراب می شوند و برخی خیر. در پاسخ به این سئوال، روانشناسان محقق، لاجرم مسئله ژنتیک را در این امر دخیل معرفی می نمایند. این درحالی است که هیچ ژن بخصوصی برای انتقال این خصیصه روانی تعیین نشده است.س
یکی دیگر از مسائلی که دانشمندان برای توضیح ریشه اضطراب عنوان می نمایند، اختلالات هورمونی می باشد. در حالی که خود این بیماری، یعنی اختلال در ایجاد هورمونها، معلول پدیده اضطراب می باشد.س
با کلامی دیگر بسادگی می توان اظهار داشت، از آنجا که تا قبل از آنکه آموزش های استاد الهی
در اختیار همگان قرار گیرد، اطلاعات علمی و آکادمیکی از روح در دست نبود، از اینرو روان نیز در پرده ای از ابهام فرو رفته بود و بیماری های مربوط به آن، بدرستی قابل ریشه یابی نبوده اند.س
ریشه دلشوره و اضطراب مزمن از دیدگاه دانشگاه سیرکمال
مقدمتن باید دانست که هر کدام از کلمات «نگرانی»، «دلشوره»، «دلهره»
و «اضطراب»
دارای بار مفهومی خاصی می باشند. برای مثال، نگرانی، نوع ساده و متعارف حالتی است که ناشی از ترسی خفیف است از اینکه خواسته انسان، نتیجه مطلوب را ببار نیاورد. این حالت، کاملن طبیعی می باشد و در محدوده بیماری روانی قرار نمی گیرد، گرچه این امر نشان دهنده وضعیت یک مقطع زمانی ویژه گذرا در روان
است. در مورد نگرانی، در اکثر اوقات، دلیل آن برای شخص روشن است.س دلشوره و اضطراب، گرچه دو مفهوم نسبتن متفاوت می باشند، اما فعلن می توان هر دو را در یک مجموعه، مورد بررسی قرار داد. اگر منشآ دلشوره و اضطراب، اختلالات مغزی و یا مسائل و مشکلات و درگیری های روزمره زندگی نباشد و ضمنن مزمن نیز باشد، یک بیماری روانی محسوب می شود و می توان از دیدگاه دانشگاه سیرکمال، برای آن، دو دلیل عنوان نمود:س س-دلیل اول آنکه، ممکن است نیروهایی منفی، مانند پارازیتهای انرژیایی تیره، بر منطقه روان
تاثیرات منفی گذاشته باشند که من آن را «القای مغناطیسی منفی» نام داده ام. این نوع دلشوره یا اضطراب بر اثر بار مغناطیسی تیرۀ مطالبی ایجاد می شود که آن نیروی منفی دائمن به شخص القا می کند و به این وسیله با اطلاعات نادرست و وهم آور، تا حدی این فرد را بمباردمان می کند که در منطقه روان
او به تدریج نوعی پلاگ تیره بوجود می آید و باعث می شود اطلاعات آوران و وابران مابین مغز و خودیت حقیقی، به نسبت بزرگی و یا کوچکی این پلاگ، زیاد یا کم تحت تاثیر قرار بگیرد. در این حالت واضح است که دستورات صادره از «خودیت واقعی»
که به سطح کورتکس مغز و از آنجا به مراکز تالامی و سپس به اندامها می رسند تغییر یافته، حتی در دوز ایجاد هورمونها تاثیرمی گذارند. از طرف دیگر چون روان بر میدان مغناطیسی فکر نیز ماثر است، بدیهی است که با متاثر شدن میدان فکر از این نیروی منفی مغناطیسی، رفتار شخص بیمار نیز از حالت عادی خارج می شود.س