ادامه مطلب از بخش اول
آزمونها
در اغلب اين افسانه ها, قهرمانان، مورد آزمايشهای سنگين قرار می گيرند و وظایف خطيری بر دوششان نهاده می شود. اين امرِ در واقع سمبليك, منعكس كننده اين مهم می باشد كه اين دنيای خاكی برای روح , به اصطلاح متخصصان امور معنوی, مدرسه يا دانشگاهی بيش نيست كه در آن , روحی که مستقیمن از مبدا خلقت خلق شده است، ممزوج با روحی ديگر كه قوام يافته ی همه ارواح
مادون خود (جمادی , گياهی و حيوانی) می باشد، سوار برجسم خاكی، در عرصه حوادث زمينی، مدام در معرض آزمون قرار می گيرد. هفت خوان رستم در منظومه حماسی فردوسی و يا آزمونهای هركول و اوديسه , كنايه ای از اين آزمايشات و امتحانات كه روح در جسم عنصری, در زندگيهای متوالی، ملزم به مواجه شدن با آنها خواهد شد می باشد و در انتها , قهرمان با موفقيت در اين آزمونها به پاداشتی فوق العاده نائل خواهد آمد كه با تطابق آن با نظريه * "زندگيهای متوالی به طريق سير صعودی" , می توان آن را تلاش روح در قالب انسان، در ضرب الاجل
تعيين شده برای حاكميت بر نفس و دستيابی به كمال, به حد پختگی رسيده , "فناناپذير" شود. در فرهنگ اسطوره ای آفريقای غربی، اكسو[1] نقش ممتحن انسانها و پيش آورنده اين آزمونها را بر عهده دارد.
س زندگی پس از مرگ
در بسياری از افسانه ها , سخن از تولدی دوباره می باشد. قضيه تولد دوباره و بازگشت به زمين و شروع زندگی ديگر, نزد مصريان باستان از چنان اهميتی برخوردار بود كه حتی (در مورد بزرگان و فراعنه، بعد از موميايی نمودن آنها) كنيزكان و غلامان و مقداری مواد غذايی, حتی جواهرات او را نيز با جسد وی مدفون می نمودند تا با بازگشت روح در آن قالب , از لذايذ بی بهره نماند.
س
تناسخی
كه در بعضی از مكاتب هندو بچشم می خورد, دارای اشكالاتی بود كه با طرح "زندگيهای متوالی به طريق صعودی" از طرف استاد الهی, اين نقايص بكلی مرتفع گرديدند. بر طبق این عقیده, بر خلاف ایدئولوژی تناسخ، اعتقاد به بی نهايت بودن گردش زاد و مير وجود ندارند. بلكه برای اين چرخه، زمانی مشخص قائل می باشند و ديگر آنكه، اين افراد، اتصال روح در اولين جسم خاكی , در هر رده خلقتی اعم از جماد و گياه و حيوان و بشر را جز در موارد بسيار نادر كه آنهم جنبه تنبيه آموزشی دارد, جايز نمی شمارند، زيرا سير كمال
را صعودی می دانند . در بارزترين نوع اين جهانبینی که توسط استاد الهی
کشف و ثبت شد و به آن نام "طب روح" يا "دانشگاه سير كمال" را داد, كار روح
با رفتن از اين دنيا پايان يافته تلقی نمی شود. بلكه اعتقاد بر اين است كه روح در برزخ نيز بايد دوره های مختلف آموزشی را طی كند و بتدريج رشد نموده با بر جای نهادن "بار منفی" خود، توانائی طی نمودن آخرين مرحله را نيز يافته به مبداء خود وصل شود و به آنچيزی كه در افسانه ها " فناناپذيری " نام گرفته، دست يابد. البته بايد به ياد داشت كه اين امر در صورتی امكان پذير است كه روح, بعلت پيشرفت كافی, اجازه ادامه كار در برزخ را داشته باشد و يا مدت مقرره وی بر روی كره زمين به پايان رسيده باشد .س دنيای اموات
يك وجه اشتراك ديگر داستانهای اسطوره ای سراسر جهان, اعتقاد به دنيايی به نام دنيای اموات است. دنيای اموات، دنيايی است ظلمانی كه ارواح بدكار و شرير را بدانجا می افكنند, ارواحی كه آزمونها را با عدم موفقيت پشت سر نهاده اند و يا مورد خشم خدايان قرار گرفته اند.س
در هرحال، دنيای اموات، منعكس كننده مفهوم آن چيزی است كه ما آن را اصطلاحن جهنم و يا دوزخ می ناميم. منطقه ويژه ای در برزخ كه مخصوص ارواحی گمراه می باشد. در فرهنگ مذهبی هندوئيسم, آواتاری به نام چيتانيا بعنوان ناجی ارواح فرو افتاده معرفی شده است و اين امر بدان معناست كه ساكنان جهنم كه انتهای آن، همين دنيای خاكی می باشد, آنطور كه در افواه و اذهان شايع است, ارواحی از ياد رفته نمی باشند و مأمورانی (خدايانی) از طرف مبداء (خالق اول) طرحهايی برای بازسازی و احياء اين ارواح در دست دارند كه با كمك آن، اکثر اين ارواح فرو افتاده، روزی به مسير طبيعی سير كمال خود باز خواهند گشت.س
زمان اوليه
در تمامی افسانه های اقوام مختلف جهان , بحث در مورد زمانی می باشد كه از يك صفر و سكون مطلق آغاز گرديده است. زمان حال (اكنون) مصريهای باستان رونوشتی كاملی از "زمان رويايی" بوميان اوليه استراليا می باشد و به همين ترتيب می توان شباهت تشريح اين "زمان صفر" را در تمامی افسانه ها مشاهده نمود.س قربانی
وجه مشترك ديگر اين اسطوره ها با يكديگر, مسئله قربانی كردن برای خدايان است. اين امر با آنچه جزو غير قابل تفكيك اديان رسمی و معتبر جهان می باشد، قابل تطبيق است. در دين اسلام برای ابراهيم(ع) فرمان قربان نمودن گوسفندی بجای اسماعيل می آيد و بعد از آن، قربانی كردن، رابطه ای می شود مابين خدا و خواسته های پی در پی انسان از وی. در اديان رسمی نيز می توان مراسم قربانی را برای خدا اما به اسم بزرگان دين مزبور انجام داد. در تاريخ اسطوره ای نيز دقيقن به همين شكل از قربانی برای بزرگان مقرب به مبدا خلقت كه به خدايان
معروف بودند برمی خوريم. تنها تفاوت در آن است كه آنها , حال به هر علتی كه باشد, اين بزرگان و مقربان را , به نوعی خدا می پنداشتند.س
نتيجه گيری
با مقايسه ای مابين آثار عرفانی با كتب مقدسی مانند بهاگواد گيتا و تعميم آن به داستانهای افسانه ای اقوام مختلف جهان, راز گشوده می شود , پرده می افتد و اسرار زندگی برای نيك بينان روشن می شود. قبل از نتيجه گيری كلی بايد دقت داشت كه خداوند در كره زمين از طريق علت و معلول دست به عمل می زند. با در نظر گرفتن اين امر و منابع ديگر، می توان نتيجه گرفت كه :س
س - تمدنی نابود شده و عده ای ناچيز اعم از حيوان و گياه و انسان از آن جان سالم بدر برده اند(طوفان نوح). اين افراد همه جوانب آن تمدن نابود شده را به ياد داشته اند و احتمالن از نحوه خلقت نيز باخبر بوده اند، اما اين نجات يافتگان, برای آنكه آن علم را به نسل بعدی منتقل نمايند ،چاره ای جز حكايت آن قضايا به شكل داستان و انتقال برخی از اسرار آن علم به افراد صالح، به شكل مراسم و آئينهای مذهبی فوق العاده سری, نداشته اند. اين داستانها در ابتدا دارای حقيقتی محض بوده اند، اما رفته رفته با ازدياد راويان , حال به هر شكل و دليلی, دارای شاخ و برگ اضافی شدند و همین امر، بتدريج حقيقت مطلب را تا حد زيادی پوشاند و از طرف دیگر،عوامل متفاوتی چون نظر سوء شيادان و فرصت طلبان و عوام فريبان نيز، مراسم و آئينهايی بی پايه و اساس، به اصل مطلب افزود و حقيقت را مخدوش تر نمود. اين علت آخری را می توان به وضوح در برخی از افسانه های سرخپوستان و ساكنان بومی كاريبيك تشخيص داد. شايد بارون سامدی, در افسانه های كاريبيك را بتوان از اين مقوله دانست كه برای مثال با اسلحه خود كه برای بوميان آن زمان شيئی ناشناس, ولی آتش زا بوده، عده ای را از پای در آورده و با سر و وضعی كه برای خود ساخته , خود را خدای مرگ ، جا زده باشد. يك عامل موثر ديگر در دگرگونی واقعيت اوليه اين اسطوره ها , تأثير بسزايی است كه ميسيونرهای مسيحی , كه برخی از عقايد دينی خودشان نيز دستخوش چنين تغييراتی بوده (كه اين امر در همه اديان , بطور كلی يا جزئی قابل مشاهده است) بر راويان و نتيجتن بر اين داستانهای اسطوره ای بر جای نهاده اند و يا بهتر بگوييم , مسير مفهومی آنها را به صورت دلخواسته خود تغيير داده اند. برای مثال , اين امر می تواند به اين شكل بوده باشد كه اين ميسيونرها برای نفوذ در فرهنگ اين بوميان و جايگزين نمودن آنچه خود حقيقت می پنداشته اند بر اذهان آنان, به قهرمانان اين داستانها رفته رفته رنگ و بوی مسيحی داده و آنها را به سمت داستانهای انجيل كشانده اند. نحوه تغيير اصالت اين داستانهای اسطوره ای در كشورهايی مانند يونان تا حدی مغاير با ساير مناطق كره زمين بوده است. در اين سرزمين, داستانهای اسطوره ای بعلت رقيقتر بودن نفوذ و سلطه يك دين مشخص, به شكل ديگری درآمده است. زيرا كه در يونان, اسلام تركها و مسيحيت يونانيان در مقابل يكديگر قرار داشته و اين امر باعث عدم تسلط و در نتيجه، تأثير گذاری يكی از اين دو دين بر اسطوره های يونانی شده و احتمالن هر تغييری كه در اين داستانها بوجود آمده، مربوط به قبل از ظهور اين دو دين می باشد. برای مثال آفروديت كه در واقع الهه عشق بوده (احتمالن مأمور ايجاد روابط عاشقانه مابين زن و مردی كه برای منظور خاص مقامات بالاتر , ملزم به ازدواج با يكديگر بوده اند, بوده است.) احتمالن با گرفتن بعضی تأثيرات، تبديل به الهه هرزگی و شهوترانی می شود و يا زئوس كه خدای خالق ديگر خدايان می باشد( احتمالن در اصل مظهر كل
بوده است) به علت آنكه برای منظور خاص معنوی، به باروری بانوان دستچين شده ای كه می بايست دارای ويژگيهای مخصوصی بوده باشند, مبادرت می ورزيده, بعضی از مفسرين از جمله نويسنده كتاب حاضر را واداشته كه وی را تا حدی خدايی ماجراجو و شهوت طلب، جلوه دهند.س يكی ديگر از نكاتی كه وجه اشتراك اسطوره هاست , خلق انسان اوليه از گل رُس می باشد كه با اطلاعات بسياری از اديان نيز هم خوانی دارد . همانطور كه قبلن هم يادآوری شد, طوفان نوح و دنيای اموات نيز از اين نكات اشتراكی در افسانه های سراسر جهان می باشند , همچنين است حكومت غولها، قبل از خلقت انسان كه مورد تأييد برخی کتب آسمانی نيز می باشد.س
نكاتی در مورد كتاب حاضر(این سری مقالات)س
لازم به تذكر است كه گردآورنده تاريخ اساطيری جهان, در كار زيبای خود مرتكب يك خطا , و يا بهتر است بگویيم دچار سردرگمی قابل فهمی شده است كه احتمالن اجتناب ناپذير بوده است. وی در بخش مربوط به ايران و تا حدودی در مورد هندوستان , آنچه را به دنيای غرب به عنوان افسانه ايرانی و يا هندی معرفی نموده , در مورد هندوستان مذهب رسمی و رايج اين كشور و در مورد ايران يكی از مذاهب زنده و پرطرفدار می باشد. زيرا كه افسانه در وهله اول به مفهوم موهوم تلقی می شود . دين زرتشت در ايران دارای معتقدان و پيروان زيادی می باشد و افسانه دانستن آن ، بدور از واقعيت است . از اينرو نويسنده در واقع می بايست برای اين منظور، از شاهنامه فردوسی و يا داستانهای نظامی گنجوی, و قهرمانان آن ، مانند ليلی و مجنون و امثالهم بهره می گرفت و ماجراهای متن شاهنامه را بعنوان فرهنگ اسطوره ای ايران معرفی می نمود. كاری كه از نیل فلیپ سرزده ،مانند آنست كه مسيحيت و شخصيتهای آن را بعنوان اسطوره (به مفهوم توهم و موهوم) بررسی نمایيم. البته احتمال آنكه ترجمه شاهنامه در دسترس ايشان نبوده باشد نيز امکان پذير است . البته اين كمبود در ترجمه اين اثر به فارسی بی تفاوت خواهد بود زيراكه ايرانيان از فرهنگ اسطوره ای خود باخبرند. ولی اين نقص در ترجمه های ديگر اين كتاب موثر خواهد بود، زيرا كه به اروپایيان و احتمالن مردم كشورهای انگليسی زبان جهان، اطلاعاتی مغاير واقعيت داده می شود. يك نكته ديگر كه در مورد ايران لازم به تذكر است آنكه، مسئله چند خدايی، تنها در اين سرزمين به چشم نمی خورد و آنچه گردآورنده مطالب اين كتاب، بعنوان خدای خير , اهورا مزدا و خدای شر , اهريمن از آن ياد نموده , در واقع نيروهای متضاد جهان می باشند كه بدون اصطحكاك دائمی اين دو نيرو, جهان دارای كنش و حركتی نخواهد بود. (رجوع شود به مقاله نور و ظلمت).س در مورد ترجمه اين اثر، بايد يادآور شد كه كاری بس دشوار بود. زيرا كه در متن كتاب، برای توضيح مسائل غامض مربوط به رابطه جهانهای سه گانه زمينی, آسمانی و دنيای اموات, از جملات بس پيچيده غير متعارف استفاده شده كه پيچيدگی زبان ادبی آلمانی بر سختی كار می افزود. اين بدان دليل است كه مترجمان، برای ترجمه اين داستانها از زبانها و متون اصلی آن ، با مشكلات بسياری روبرو بوده اند و بازتاب اين مشكلات را می توان در ترجمه آن به زبان آلمانی از زبانهای اصلی بخوبی مشاهده نمود . در بعضی موارد پيچيدگی و نامفهوم بودن جملات به اندازه ای بود كه حتی با كمك و ياری دوستان آلمانی که دارای تحصیلات آکادمیک بوده اند نيز موفق به حل معضل نشده و اجبارن با پيشنهاد ايشان چند كلمه را به شكلی كه به مفهوم جمله ضربه وارد نياورد, جايگزين نمودم ..... . در هر حال ترجمه تا حد امكان سليس و روان , اما جمله به جمله بوده و در ترجمه اين جملات به فارسی از ساختارهای پيچيده و ادبی استفاده نشده است و اگر پيچيدگيی در متن ديده می شود , اول مربوط به زبان اصلی می باشد و دوم لحن داستانها چنين است و سوم آنكه اين نوع تشريح و توضيح داستانی را در زبان آلمانی[2]« بیلداشپراخه» می نامند كه به مفهوم زبانيست كه تصاوير را تشريح می كند یا مخففن «زبان تصویری». نكته مهم ديگر آنكه برای فهم و درك بيشتر مطلب, بهتر است در هر بخش ابتدا همه قسمتهای آن بخش مطالعه شود و بعد مورد نتيجه گيری قرار گيرد , زيراكه روش كار نويسنده، آن است كه ابتدا داستانی كلی و خلاصه از ماجرا را آورده و در گوشه و كنار، در باره آن , برای مثال هنگام توضح عكسها, به تشريح بيشتر پرداخته است. به عبارت ساده تر، در هر بخش , اطلاعات در مورد قهرمانان و ماجراها , در قسمتهای مختلف آن بخش، پخش است كه بايد دانشجويانه بدنبال آن گشت. ضمنن تمام نامهای قهرمانان و سرزمينها و اشياء، به لهجه آلمانی به فارسی آورده شده است كه شايد در لهجه انگليسی و فرانسه آن , چيز ديگری باشد, از اينرو در مقابل هر اسم , نام آلمانی /انگليسی آن نيز آورده شده . برای مثال, پرسئوس[3]يا , اولورون[4], داهومه[5]كه اين آخری را ممكن است با لهجه انگليسي, "داهوم" خواند.س
مورد ديگر آنكه در ترجمه اين اثر، برخی از اطلاعات تكراری برحسب ضرورت، حذف شده اند و داستانهای اسطوره ای مربوط به قطب شمال در بخشی به همين نام آورده شده است. حال آنكه در كتاب اصلی, اين بخش بعنوان زيرمجموعه ای از داستانهای اسطوره ای اروپای شمالی آمده است.س
ديگر آنكه چند عكس بنابر ضرورت به بخشهايی از اين كتاب افزوده شده و چند تصوير نيز به همان دليل از آن حذف گرديده است كه در كل ،خدشه ای به اين اثر وارد نياورده است.
س
.........
پایان بخش دوم(بخش آخر)س