ماکیاولی
(فایل مقاله صوتی در انتهای صفحه)
نیکولو دی برناردو دِ ماکیاولی[1]
بیش از هرچیز یک سیاستگذار و فیلسوف ایتالیایی بود که در سال ۱۴۶۹ در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. از زندگینامه او چنین برمی آید که به شعرپردازی، نمایشنامه نویسی و آهنگسازی نیز مبادرت می ورزیده است.س
بیش از ۵ قرن از تولد ماکیاولی و کمتر از همین زمان، از نوشتن کتاب معرف خود می گذرد و هنوز نام او دارای بار منفی قدرت طلبی، تزویر ، دروغ گویی و روباه صفتی بوده و از وی بعنوان یک متفکر غیراخلاقی نام برده می شود. این شهرت منفی را وی مدیون کتابی است با نام «شهریار»
[2]
که در حمایت از خانواده اقتدارگرا و ستمگر مدیچی[3]، حاکمان آن دوره فلورانس نوشته است. این امر وی را در تاریخ، به منفورترین سیاستمدار فیلسوف بدل نمود. بیش از ۵ قرن است ، نه تنها متفکران بلکه عامه مردم نیز وی را مروج اندیشه «هدف وسیله را توجیه میکند»
قلمداد می نمایند. اما شاید منظور و هدف او از ایراد چنین سخنانی در کتاب پرجنجال خود، بصورت دیگری تفسیر شده باشد. برای درک بهتر این شخصیت تاریخی، باید به تحقیقات منتقدان و متخصصان نظریه پردازی آویخت که کتاب و فلسفه ماکیاولی را مورد نقد و بررسی قرار داده اند.س
کتاب «شهریار»
شامل ۲۶ فصل می باشد. اسکینر مهمترین بخش این اثر را فصل پانزدهم آن می داند که در آن ماکیاولی قصد و هدف خود از نگارش این کتاب را ارائه توصیه «عملی»
به دولتمردان، به ویژه به مدیچی برای متحد کردن ایتالیا اعلام می کند. از جمله:س
س" داشتن صفات خوب چندان مهم نیست. مهم این است که پادشاه فن تظاهر به داشتن این صفات را خوب بلد باشد........"س
در این کتاب به دفعات از کلمه «فضیلت»
استفاده شده است. به عقیده منتقدان این کلمه در مفهومی متفاوت از آنچه مرسوم است بکار رفته است.س
کوئنتین اسکینر دارای کرسی باربر بیمونت[4]
در علوم انسانی و مدیرعامل مرکز مطالعه تاریخ اندیشه سیاسی در دانشگاه کوئین مری لندن در باره این کتاب می نویسد:س
س[ ۱. ماکیاولی برخلاف کسانی مانند پلوتارک که در سیاست همه چیز را به «اقبال»
نسبت میدادند، معتقد است که سیاست به دو مفهوم «اقبال»
و «داوری»
باز میگردد و نسبت میان این دو در کتاب «شهریار»
اهمیت اساسی دارد. شهریار کسی است که دارای «فضیلت»
است یعنی کیفیتی که فرد سیاستمدار بر اساس آن قدرت کنترل «اقبال»
را دارد. بنابراین در این کتاب تضادی اساسی میان «فضیلت»
و «اقبال»
وجود دارد. سیاستمداران اغلب بد اقبالی را منشأ خطاهای خود میشمرند اما ماکیاولی فقدان فضیلت را منشأ این رویدادها میشمارد.س
س
۲. نکته دوم، که در ارتباط با نکته نخست قرار دارد این است که «اقبال»
در برداشت ماکیاولی امری اکتسابی است. به مانند آنچه در انگلیسی آمریکایی «خوشبخت شدن»
میگویندش؛ یعنی آن خوشبختی که میتوان کسب اش کرد، در مورد «اقبال»
نیز میتوان از امکان کسب شدن گفت. بنابراین راه کسب «اقبال»
برای ماکیاولی، داشتن «فضیلت»
است. سیاستمدار کسی است که به درستی فرصتها را میشناسد و آنها را به «اقبال»
خود مبدل میکند. مهارت چنین کاری «فضیلت»
نامیده میشود.س
س
۳. به نظر ماکیاولی وظیفه سیاستمداران اگر حفظ قلمرو حکومتی شان باشد این کار تنها به مدد داشتن مهارت این کار به دست میآید که عبارت است از «فضیلت». سیاستمدار میتواند حکومتاش را نگه دارد در شرایطی که بداند چگونه مورد نفرت یا سرزنش مردم قرار نمیگیرد. در صورتی که این دو یا یکی از این دو خصلت به او نسبت داده شود، حاکمیتاش را از دست میدهد. کسی که قادر است جلوی این دو ویژه گی را بگیرد دارای فضیلت است. هرچند این فضیلت ناشی از ترس مردم از حاکم باشد. به نظر ماکیاولی سیاتمدارانی مانند مارکوس اورلیوس[5]
و سپتیموس سِوِروس[6]
حاکمانی بودند که به طرزی فوق العاده «فضیلتمند» بوده اند، چرا که نه مورد تنفر و نه مورد سرزنش مردم بودهاند. به ویژه در مورد سِوِروس این فضیلت میتواند ناشی از مهارت وی باشد در اینکه با ایجاد ترس، احترام کسب کرده است و این یک مهارت پذیرفته، ذیل مقوله «فضیلت»
نزد ماکیاولی است.س
س
۴ . نکته نهایی، مفهوم «افتخار»
در کتاب ماکیاولی است. باید در نظر داشته باشیم که ما در دوره متأخر رنسانس هستیم که در آن برخلاف جامعه مدرن ما، با ارزشگذاری متفاوتی روبرو هستیم. در این دوره کسب افتخار و انجام کارهای ستودنی و بزرگ، ارزش اخلاقی رایجی در فلسفه سیاسی و اخلاقی است. بنابراین حفظ قدرت تنها فضیلت مرد سیاسی نیست بلکه یکی از ، مهمترین کارهایی که وی باید انجام دهد کسب افتخار است. بنابراین فضیلت، نسبتی با مفهوم «افتخار»
نیز دارد. نکته مهمی که در این زمینه باید به آن اشاره کرد، این است که در این دوره تنها ماکیاولی نیست که فضیلت را کیفیت اخلاقی برای حاصل کردن «افتخار»
میشمارد، بلکه شمار دیگری از نویسندگان این دوره در ایتالیا مانند جیوانی پونتانو[7]، بارتولومه ساکی، فرانچسکو پاتریتسی[8]
و سایرین کتابهایی در زمینه علم سیاست تحت عنوان شهریار یا عنوانی مشابه داشتهاند که همگی «فضیلت»
را منشأ کسب و ایجاد «افتخار»
میشمردهاند. بنابراین در زبان سیاسی و اخلاقی این دوره باید نسبت ویژهای میان فضیلت و کسب بزرگی و افتخار در نظر گرفت که با معنای فضیلت در ادوار تاریخی دیگر متفاوت است. ]س
داشتن صفات خوب چندان مهم نیست. مهم این است که حاکم
.فن تظاهر به داشتن این صفات را خوب بلد باشد
در اظهار نظری دیگر[منبع]، در باره این فیلسوف قرون وسطی چنین آمده است:س س[ ......شاید بزرگترین اشتباهی که در طول اعصار در مورد ماکیاولی شده این است که ماکیاولی یک متفکر بیاخلاق است. اما چنین نیست. ماکیاولی مستقیم و صریح با (نفوذ) اخلاق مسیحی یا اخلاق دینی در امر سیاسی مبارزه میکند. نگاهش رو به روم باستان و اخلاق مدنی روم باستان است - در واقع آن چیزی که به نام جمهوری روم باستان میشناسیم. الگویش از آنجا میآید. برای ماکیاولی اخلاق در سیاست امر مهمی است. همبستگی و همدلی میان مردم، و همبستگی و همدلی میان حاکم و مردم بر مبنای این اخلاق مدنی شکل میگیرد.س
یکی از اشکالاتی که در تأویل و تعریف ماکیاولی یا ماکیاولیسم داریم این است که فکر میکنیم ماکیاولیسم یعنی دیکتاتورمنشی، یا امری که مردم در آن حضور ندارند. اتفاقا در کتاب گفتارها، مردماند که نقش اول را بازی میکنند. مدلی که ماکیاولی در ذهن دارد، دوران کوتاه حکومت فردی است به نام ساوونارلا. ساوونارلا کسی است که در دوران قبل از ماکیاولی میخواهد با کمک مردم، حکومت مسیح، یعنی یه حکومت الهیاتی ایجاد کند. سه سال بعد از تشکیل حکومت، همان مردم، ساوونارلا را میکشند.س
ماکیاولی اینطور نتیجه میگیرد که نمیشود امر سیاسی، استحکام و استمرار داشته باشد وقتی مبنای اصلیاش خود سیاست نیست و امر دیگری است. حالا میخواهد یک امر زیباییشناختی باشد یا یک امر قدسی. میگوید مبنای کاری سیاسی و سیاست باید خود سیاست باشد. حد و مرزش را خودش تعیین کند. طبیعتا وقتی مسئله حد و مرز سیاست مطرح میشود، که در آثار ماکیاولی هم مطرح میشود، پرسش بعدی این است که در عرصه عمومی چه کنشی میتوان داشت. و حاکم چه حقوقی در مقابل مردم دارد، و تا کجا میتواند وضع موجود را نگاه دارد.س
این همان چیزی است که بعدها متفکران دیگری مثل هابز، روسو و اسپینوزا از آن با عنوان قرارداد اجتماعی یاد میکنند. ماکیاولی در مورد قرارداد اجتماعی صحبت نمیکند، ولی از پیمانی میگوید که باید بین حاکم و مردم شکل بگیرد. همه این نکات اندیشه رنسانسی ماکیاولی است که او را از اندیشه قرون وسطا و (یا به عبارتی میتوانیم بگوییم اندیشه افلاطونی ارسطویی) کاملن جدا میکند و او را پایهگذار و موسس فلسفه سیاسی مدرن میکند. ]س
در یک اظهار نظر فلسفی، فرانسیس بیکن از ماکیاولی چنین یاد میکند:س
س" ما به کسانی همچون ماکیاولی مدیونیم، که جهان سیاست و رهبران آن را آن طوری که هست به ما نشان میدهند، نه آن طوری که باید باشد. "
س
در یک نگرش کلی از آنچه تشریح شد می توان چنین استنباط نمود که هدف ماکیاولی حفظ حکمرانی با استفاده از آنچه وی آن را فضیلت می نامید بوده است. این امر شاید برای عموم مردم مفهوم دیگری داشته باشد، به ویژه در این قرن که عقاید و باورهای غالب، فرسنگها با فرهنگ قرون وسطا در تضاد است. در این عصر که متفکران نواندیشی چون استاد الهی( ۱۸۹۵ تا ۱۹۷۴ ) حتی برای جمادات نیز قائل به حق می باشند، عقاید ماکیاولی قابل درک نیست و محلی از اعراب ندارد.س
پایان ماجرا
پس از انقلاب، ماکیاولی مورد بی مهری مردم قرار گرفت و در اثر سرزنشهای گزنده ناشی از حمایت وی از دیکتاتورها، به شدت بیمار شد. بنا بر نامهای که پسر وی به یکی از اعضای فامیل خود نوشته : "علت اصلی مرگ او خوردن دارویی برای تسکین درد معده بوده ، که روز بعد در سال ۱۵۲۷ میلادی منجر به فوت او شده است".س
در انتها لازم می دانم به این نکته اشاره نمایم که ما در دوره ای زندگی می کنیم که در مقابله با دمکراسی ، مدتهاست مرز ماکیاولیسم درهم نوردیده شده و بی اخلاقی و نقض حقوق بشریت برای حفظ قدرت در حکومتداری، تعریف و تفسیری جدید یافته است که مفاد آن هرگز به عقل ماکیاولی هم نرسیده است.س
پایان
.................................................................
مقاله ای از : فرامرز تابش
اختصاصی اندیشه آنلاین شماره شانزدهم
منابع مورد استفاده: رجوع شود به بخش مستندات
کد مقاله در آرشیو فصلنامه اندیشه آنلاین آلمان:س
lhödh,gd-lhödh,gdsl
....................................................................
معادل انگلیسی لغات:س
Niccolò di Bernardo dei Machiavelli [1]
Il Principe [2]
Medici [3]
Barber Beaumont [4]
Marcus Aurelius [5]
Lucius Septimius Severus [6]
Giovanni Pontano [7]
Francesco Patriceti [8]