سیر کمال
تفسیر یک گفتار
سیر کمال
تفسیر یک گفتار
مقالات هنری
-هنر قلمزنی
-مودلیانی
-فرشهای موزه ای
-نقاشی رئالیسم
-رقصهای فولکلوریک
سیرکمال
شناخت خود و شناخت مبدا خلقت
داستان این فصل
لال ممد
جهان هستی
مجموعه از مقالات در مورد جهان هستی و قوانین حاکم بر آن. این مقالات بازتاب دهنده افکار و آموزه های استاد الهی می باشند.
سیر کمال
وظیفه انسان در زندگی های زمینی
جهان هستی
زندگی های بسیار
قسمت اول
خطرات لژ سیاه
(مقاله صوتی، در انتهای صفحه)
قسمت سوم
مقدمه
همانطور که در قسمت اول و دوم نیز بدان اشاره شد: س
س " فصلنامه اندیشه آنلاین آلمان، بر طبق رسالتی که برعهده گرفته است به همه افرادی که به مسائلی همچون احضار روح، جادوگری و تماس با نیروهای غیبی علاقمند هستند و یا معنویت را با کسب نیروهای مافوق طبیعت همچون راه رفتن بر روی آب و آتش و یا اعمالی چون خواندن فکر دیگران اشتباه می گیرند، توصیه می کند که این قبیل مسائل و مطالب، هیچگونه سنخیتی با معنویت خالصی که در عالم معنا ریشه داشته باشد ندارند. معنویت یعنی کسب تعالیم واقعی در مورد وظائف هر انسان در هر مرحله و عمل به آن وظائف برای پیمودن مسیر کمال روحی ، تا بازگشت به مبدا امکان پذیر شود. شما می توانید تکنیک راه رفتن روی آب را بیاموزید و با غروری که در پی آن بدان دچار خواهید شد برای همیشه از دستیابی به کمال بازبمانید. هیچکدام از مقامات شناخته شده معنوی و آنها که برای عموم شناخته شده نیستند و یا حتی افرادی که هم اکنون در سیاره ما می زیند و در مراحل بسیار بالای کمال قرار دارند، این راه ها را نرفته اند و دست به چنین اعمالی نزده اند. س
این سری مقالات از آنجهت ارائه می شوند که مردم و خصوصن جوانانی که ممکن است از روی ناآگاهی، چنین مقوله هایی برایشان جذاب باشد، از خطرات اجتناب ناپذیر آن مطلع شوند، زیرا برخی اوقات ورود به چنین قضایایی، حداقل این دوره از زندگی شخص را چنان نابود خواهد کرد که اثرات شوم آن حتی چند زندگی آتی وی را نیز تحت الشعاع قرار دهد." س
فصلنامه اندیشه آنلاین-فرامرز تابش
قسمت سوم
جادوگری
در سوابق مربوط به محاکمه ی جادوگران، اغلب به شیوه ی قدیمی ساختن مجسمه ای مومی و ذوب آن در مجاورت آتش، یا فرو کردن میخ در مجسمه ای چوبی، که به نام قربانی، تعمید یافته، برمی خوریم. فرو کردن میخ، هیچ اثر محسوسی روی قربانی ندارد، اما به ایجاد تمرکز شخص عامل، کمک می کند. از طلسم هم، به شیوه های گوناگون استفاده می شود. طلسم، نمادِ نیرویی مشخص یا ترکیبی از چند نیرو است که بر روی ماده ی مناسبی ترسیم و به آیینی خاص، مغناطیسی شده است. طلسم را می توان از هر چیز که مغناطیس را حفظ می کند، ساخت. اغلب از فلزات، سنگ های قیمتی یا پوست استفاده می شود. کاغذ چندان ارزشی ندارد مگر اینکه در قابی فلزی قرار گرفته باشد. آب و روغن را هم می توان مغناطیسی کرد، اما خاصیت خود را زود از دست می دهند. طلسم با احضار نیروی مناسب، همان طور که پیش تر شرح داده شد، و سپس تمرکز آن روی شی آماده شده که روی محراب قرار داده شده است، ساخته می شود. سپس طلسم ساخته شده را باید وارد قلمروی مغناطیسی قربانی نمود. روایت شده است که بانو«برتون»،برای هدایت شوهر آزاد اندیش خود،«سر ریچارد برتون» کاشف معروف، به راه راست، از کشیش خواست مجسمه های کوچک قدیسان را تبرک کند و سپس آن ها را در جیب لباس شوهرش گذاشت. متخصصان جادوی سیاه هم از روش مشابهی استفاده می کنند. اشیا مغناطیسی شده را در اتاق هایی که قربانی، اغلب در آن ها به سر میبرد، می گذارند، یا در مسیر رفت و آمدش دفن میکنند، تا مدام از رویشان عبور کند. این طلسم های شیطانی نه تنها با نیروی خود فعال می شوند بلکه نقطه تمرکزی هم برای جادوگر در هنگام مراقبه هایش به شمار می آیند. اشیائی هم که در جادوی سیاه مورد استفاده قرار میگیرند، گاه تحت تاثیر نیروهایی که در به وجود آوردنشان نقش داشته اند، قرار می گیرند و اثرات مخربی به جا می گذارند. س
وسایل خرده ریز جادوگری در مکان های عجیب و غریبی پیدا می شود. یک بار در جریان یک حراج در شهری کوچک، دیدم که دوازده علامت برج های فلکی، که با ظرافت روی تخته سیاه کشیده بودند، برای فروش عرضه شده است. بسیاری از دوستانم هم به گنجینه هایی جادویی، مانند چراغ های روی محراب و بخور سوز، دست یافته اند که متعلق به لژهای آیینی بوده اند. اما گل سرسبد این مجموعه ، میله ای جادویی بود که به همراه وسایل فلزی بخاری دیواری برای فروش عرضه شده بود. در مغازه های عتیقه فروشی، گوی های بزرگ بلورین، برای خیره شدن در آن به منظور پیشگویی بسیار به چشم می خورد. همه ی این اشیا را باید پیش از وارد کردن به قلمرو روانی خود، به دقت مغناطیس زدایی کرد.س
یک بار در یک سلسله آزمایش های روانی شرکت کردم که بسیار خوب پیش میرفت، تا اینکه ناگهان بدون هیچ دلیلی، اوضاع به هم خورد و آشفتگی فراوانی ایجاد شد. آن زمان متوجه نشدیم، اما بعدها فهمیدیم که صاحب آپارتمانی که مراسم در آن برگزار شده بود، قالیچه ای داشت که متخصص علوم غیبی نه چندان معتبر و خوش سابقه ای، از آن در مراسم جادویی خود استفاده کرده بود. در حقیقت، مؤثر واقع شدن نفرین، ناشی از وجود یک عنصر بدوی مصنوعی است. در این مثال، از هیچ ماده ی فیزیکی استفاده نمی شود، بلکه قسمتی از «آکاشا»[1] را در قالبی با شکلی مشخص میریزند و انجام دهنده ی مراسم، آن را تا وقتی به اصطلاح «خودش را بگیرد»، با نیروی اراده ی خود نگه می دارد. نیروی تمرکز یافته ی انجام دهنده ی مراسم نیز، در این قالب ریخته می شود و بدین ترتیب، قسمتی از وجود او، به آن، داخل می شود، به آن روح می بخشد و مانند اژدری خودفرمان، در مسیری منحنی، به سوی هدف تعیین شده حرکت می کند، یا اگر انجام دهنده ی مراسم، جادوگر ماهری باشد، با دویدن جوهره ای بسیط، که ماده ای خام و دست نخورده و مشتق از قلمروی یکی از عناصر بدوی است، آگاهانه به آن روح می بخشد. برای انجام این کار باید نفرین را به نام موجودی انجام داد. نفرین کننده می گوید: «تو را به وسیله ی فلان و بهمان نفرین می کنم». این چنین، جوهره ی روح بخش، به درون فرم اندیشه۱، فراخوانده می شود و موجودِ بدوی مصنوعی به وجود می آید که دارای حیاتی مستقل است.س
اگر بخواهیم از اثر نفرین آگاه شویم، کافی است زندگی مردانی را که در باز کردن مقبره ی معروف «توت آنخ آمون» دست داشتند، مرور کنیم. البته موارد بی شمار کاملا مستدل دیگری نیز وجود دارد.س
انسان ممکن است با سد راه شدن یا به طرق دیگری همچون به دامِ جادوگری بی مبالات افتادن، یا عضو شدن در انجمن های مشکوک علوم غیبی، در معرض عواقب ناخوشایند علوم غیبی قرار گیرد.هنگام مشاجره با یک متخصص علوم غیبی، باید در نظر داشت که این شخص علاوه بر داشتن انگیزه های یک انسان عادی برای سوء استفاده از قدرت، شخصی چندان بی ریا نیست و به بیماری روانی ناپسندِ «خود بزرگ بینی[2]» مبتلاست. قدرت را به خاطر نفس قدرت دوست می دارد و هر گونه مخالفت از طرف پیروان قدیمی یا مقاومت در برابر اراده ی مستبدانه ی خود را، توهینی شخصی یا حتی آزار به حساب می آورد.س
ذهنی آموزش دیده می تواند اندیشه ای دشمنانه را در راه آزار و صدمه به کار گیرد. من مواردی را می شناسم که استادان علوم غیبی، فقط به دلیل آزردگی، دست به انتقام جویی زده اند. فقط باید امیدوار بود که آنان واقعا به تاثیر آنچه انجام داده اند، معتقد نباشند و این کار را فقط برای «عبرت دیگران» و تضمین وفاداری پیروانشان انجام داده باشند.س
این گونه استادان، از اینکه شاگردی از آن ها جدا شود و سعی کند از آنچه آموخته است استفاده نماید نیز، بسیار بدشان می آید. یک استاد حسود حاضر است برای نابودی روانی چنین مریدی، به هر کاری دست بزند.س
یکی از نمونه هایی که از آن آگاه شدم، خواننده ای بود که برای بهبود صدایش نزد یک استاد(خودخوانده) علوم غیبی مشغول «درمان» بود. این زن عاقبت تصمیم گرفت که دیگر پولی برای این کار خرج نکند و هنگام دیدار استاد خود، به او گفت که این آخرین جلسه ی درمانی آنهاست. استاد نگاهش را به او دوخت و گفت اگر جدا شود، به محض رفتن روی صحنه، صورت او را در هوا مقابل خود خواهد دید و گلویش را خواهد گرفت و قادر به برآوردن کوچک ترین صدایی نخواد بود و تا وقتی که برای ادامه ی «درمان» (به قیمتی گزاف) نزد او برنگردد، این حالت وحشتناک، هر بار که بخواهد آواز بخواند، پیش خواهد آمد. این القاء هیپنوتیزمی، مؤثر واقع شد و تا زمانی که این طلسم شکسته نشد، خواننده نتوانست آواز بخواند.س
مطلب زیر، سندی پر ارزش و حاوی نکات بسیار روشنگرانه ای است که در آن، نه فقط شرح حمله ای روانی آمده است، بلکه جزئیات چگونگی مبارزه با آن هم، شرح داده شده است.س
در زمستان ۲۲-۱۹۲۱(از جانب سطوح درونی) به من گفته شد که شما به فرقه ی مسیح خواهید پیوست. من، مطلب را به روشنی درک نکردم و به انتظار ماندم.س
در ژوئن ۱۹۲۲، یک فرد شرقی ، رهبر یک فرقه ی بزرگ مذهبی بود، به ملاقاتم آمد(آن زمان در سوئیس زندگی می کردم).او را «زِد» می نامیم. از او انتظارات زیادی داشتم و او را به چشم مراد می نگریستم. از آنجا که می دانستم « x » را ملاقات کرده است، برای خوش آیند او، عکس هایی از «این شخص» به دیوار اتاقم زدم، اما وقتی«زد» وارد اتاقم شد، متوجه شدم از این موضوع چندان خوشش نیامده است. مدتی صحبت کردیم و سوال های زیادی از من پرسید. ناگهان به من پیشنهاد کرد به فرقه اش بپیوندم. غافلگیر شدم، اما احساسی در درونم به این کار رضایت نمی داد. به او گفتم که باید درباره اش فکر کنم. کمی بعد، الهامی به من شد و پرسیدم: «آیا فرقه شما، فرقه ی مسیح است؟»، پاسخ داد، بله، همین طور است!. ماجرا را برایش تعریف کردم و به آن فرقه پیوستم؛ اما هنوز اعتقاد درونی ام این بود که این کار، درست نبوده است. در طول مراسم آیینی پذیرفته شدن در فرقه،هیچ ندایی در درونم بیدار نشده بود؛ به همین دلیل در ذهن خود صادقانه با مسیح متوسل شدم و این کار را تا پایان مراسم ادامه دادم. (بعدها فهمیدم که به یکی از پیروانش گفته است من فرقه را پذیرفته ام اما مراد را نپذیرفته ام). شرح جزئیات کم اهمیت به درازا می کشد، پس اجازه بدهید دومین ملاقاتمان را شرح دهم که در طی آن چندین بار از من خواست محل سکونت را ترک کنم و برای کار، فعالانه به او بپیوندم. این بار ندایی در درونم به وضوح گفت: «نه». ناگهان مرد گفت: «رو به روی من بنشین، من تو را درمان می کنم. (آن موقع به شدت بیمار بودم).نگاه خیره و نافذش را به من دوخت. در دلم مسیح را صدا زدم و احساس کردم پوسته ای بدورم تشکیل شده.س
مرد گفت:«ببین! درمانت کردم!». صدای درون گفت: «نه!».س
بالاخره او رفت، اما من بدحال بودم، زیرا احساس می کردم یک جای کار درست نیست، اما هیچ ظنی به شیطان نمی بردم (هنوز همچنین ظنی ندارم).ش
شرح این ملاقات را برای دوستی نوشتم. در همین زمان، نامه ای از او به دستم رسید، دوستم نوشته بود که در زمان ملاقات من با «زد»، که او از آن بی خبر بود، به او گفته شد تا برای کمک به من، به آموزگار روحانی مان بپیوندد. او از سطوح بیرونی کناره گیری کرده و سپس متوجه شده است که من زیرنفوذ امواج قوی هیپنوتیکی قرار گرفته ام. بارها ناچار شده بود از همه ی قدرت روحانی خود برای کمک به من در مقاومت در برابر این امواج، استفاده کند. اما عاقبت، «روی صخره ای، آزاد وغرق در نور، ایستادیم». نامه ی من به او، کلید رمز ماجرا بود،اما او پاسخ داد، "مواظب «زد» باش،. باز هم سعی خواهد کرد زیرا متوجه شده است که گمراهش کردهایم؛ دفعه ی بعد، سعی خواهد کرد از سطوح درونی به تو دست یابد".س
پس از آن، ماجرا به اوج خود رسید.چند هفته بعد، شبی در خواب، تصویری بسیار واضح دیدم که به نظر واقعی می آمد. در میان گروهی هفت-هشت نفره بودم که دو تایشان را به روشنی می دیدم. در سمت چپم زنی کاملن سیاه پوش بود، اما با وجود سیاه پوش بودنش، به نحو شگفت انگیزی واضح دیده می شد. در سمت راستم«زد» قرار داشت. او گفت: «اکنون او را با مراسم دوم و بالاتر پذیرش در فرقه مان آشنا می کنم» و با زور، بازوی راستم را گرفت. اما من بازویم را آزاد کردم و در حالی که راست و خونسرد ایستاده بودم، گفتم (صدایم را می شنیدم)،«پیش از شروع این مراسم می خواهم چیزی بگویم. نمی توانم اجازه بدهم هیچ چیز و هیچ کس بین من و مسیح قرار بگیرد!». فریادی بلند شد، دست ها تکان خوردند و همه چیز ناپدید شد.س
مدت کوتاهی پس از آن، کارت عضویتم را پاره کردم و فکر«زد» را از ذهنم بیرون راندم. از آن پس، دیگر برخورد ذهنی خودآگاهانه ای با او نداشته ام. اما او را به یکی از دوستان موسیقیدان بسیار برجسته ام معرفی کرده بودم، که بسیار هم از او خوشش آمده بود (این دوست را«اف» می نامیم). بین ما دوستی صمیمانه ای وجود داشت. در آن موقع، «اف» برای یکی از تصنیف هایش به دنبال موسیقی شرقی می گشت، از طرف دیگر بسیار به درد «زد» که به شدت مجذوبش کرده بود، می خورد. س
پس از ماجرایی که برایم پیش آمده بود، بسیار نگران بودم. اما احساس می کردم کوچک تر از آنم که کاری از دستم برآید، در نتیجه چیزی به«اف» نگفتم، اما دعا کردم از شَر شیطان مصون بماند. مدت کوتاهی پس از آن، «اف» در نامه هایش، از تجربه های فوق طبیعی گوناگونش برایم نوشت. در رؤیاهایش، دچار انواع کابوس های ناخوشایند می شد و صداهایی مدام به او می گفتند:«از زد بخواه به تو کمک کند، او کمکت خواهد کرد»؛ پس از آن، از حضور من آگاه شده بود و شروع به صدا کردن مسیح کرده بود(همه در رؤیا) و همه چیز ناپدید شده بود. این رؤیا چندین بار تکرار شده بود. فقط وقتی او را دیدم، ماجرایم را برایش تعریف کردم.س
باید اضافه کنم که در همین زمان، دوستی که دارای نیروی مافوق طبیعی بود به دیدنم آمد و گفت:« هفته ی پیش، یک شب سه بار تو را دیدم، از من خواستی برای نجات مرد جوانی از خطر، به تو کمک کنم. معنی آن چه بود؟».س
مورد بالا، به روشنی نشان می دهد که «زد» از نیروی روانی خودآگاهانه استفاده کرده است.س
او با تظاهر به درمان روانی، سعی کرده بود مرا هیپنوتیزم کند. دوست نامه نگارم قاطعانه عقیده دارد که هرگز ظَنّ شیطانی بودن اعمال او، به ذهنش خطور نکرده است، بلکه عقیده دارد او نیز به دستور نورهای هدایت کننده اش، عمل می کرده است. با وجود این، من عقیده دارم که هر عملی برای تسلط بر دیگران و رسوخ در ذهنشان، بدون رضایت خود آنان، نوعی تجاوز توجیه ناپذیر به حریم اراده ی آزاد آنان و جنایتی در حق یکپارچگی روحشان است.»س
چطور می توانیم از نیازهای عمیق روانی شخصی آگاه باشیم، به خصوص اگر آن شخص نخواسته باشد مکنونات قلبی اش را برای ما بگوید؟ چه حقی داریم که به حریم روح او تجاوز و بدون اجازه، نهایی ترین چرخ های وجودش را دستکاری کنیم؟ فرستادن نام اشخاص به حلقه های درمانی و درخواست تمرکز روی آنان، بدون کسب اجازه خودشان، آن قدر متداول شده است که شنیدم در یکی از همایش های بزرگ .....، اعلام شده است که بدون اجازه کتبی اشخاص، نباید روی آنان کار کرد.س
خوشبختانه، آنچه در این «حلقه های درمانی» می گذرد، اغلب آن قدر بی فایده است که هیچ کس نباید از تمرکز آنان بر روی خود، حتی اگر به قصد قتل هم باشد، واهمه ای به خود راه دهد.س
به هر حال، این اصل، همان طور که بارها تکرار کرده ام، پا برجا می ماند که چنین اعمالی، تخطّی نابخشودنی از رفتار و پندار شایسته و برخلاف همه ی سنت های علوم غیبی است. می توانم صادقانه بگویم که هرگز آرزو نکرده ام اعمال سرکوبگرانه ای درمورد همکارانم در حیطه ی علوم غیبی انجام دهم، اما بدم نمی آید پوزه ی بعضی از آنان را به خاک بمالم!س
پایان قسمت سوم
.................................................................
لغات متن:س
[1]-Akasha اقاقیا،اکاسیا، درخت صمغ عربی.م
س ۱-روش و فنون جادوگری در فرهنگ های مختلف اسامی گوناگونی دارد.در لغت نامه ی دهخدا در رابطه با فنون علوم خفیه به پنج کلمه ی کیمیا، سیمیا،ریمیا،هیمیا و لیمیا اشاره شده است. به نظر می رسد که روش ساخت فرم -اندیشه ها به سیما شباهت داشته باشد. سیما چنین معنی شده است:انتقال روح به بدن دیگری، تغییر شکل شخصی، ایجاد تصاویر در ذهن فرد مورد نظر و س.....س
[2] Hypertrophied ego
.............................................................
ویژه فصلنامه اندیشه آنلاین آلمان
منبع: س
روشهای جنگ روانی
نویسنده: دیون فورچون
مترجم: فرهاد کاظمی
نشر حم
کد مقاله در آرشیو فصلنامه اندیشه آنلاین آلمان:س
Oxvhj gC sdhi- rslj s,l
در یوتیوب
برای مشاهده فیلم ویدیویی این مقاله، در اینجا کلیک کنید
سه پیشگویی :
یوحنا، نوستراداموس، استاد الهی
روح، علم یا خرافات؟
آزمایش توکیو